شب اول
شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ
یک آقایی بود که وقتی با دستهای خون آلود
از پشت خیمه ها بیرون می آمد
با خودش فکر کرد :
دیگر کسی برایش نمانده است.
- ۹۴/۰۸/۱۶
یک آقایی بود که وقتی با دستهای خون آلود
از پشت خیمه ها بیرون می آمد
با خودش فکر کرد :
دیگر کسی برایش نمانده است.